انتظار

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مناجات شهید چمران...

10 بهمن 1395 توسط مهديه عزيزي

 نظر دهید »

در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی....

10 بهمن 1395 توسط مهديه عزيزي

در تمناي نگاهت بي قرارم تا بيايي

 

من ظهور لحظه ها را مي شمارم تا بيايي

 

خاک لايق نيست تا به رويش پا گذاري

 

در مسيرت جان فشانم، گل بکارم، تا بيايي . .

 نظر دهید »

خدا و دیگر هیچ....

10 بهمن 1395 توسط مهديه عزيزي

 نظر دهید »

یه خواهش...

10 بهمن 1395 توسط مهديه عزيزي

خدایا ….

 

باور کن این یکی دعــا نیست ؛

…

یه خواهشه ،

…

یه التمـــاسه !!!

 

مهـــربونی رو به قلب ما آدمـــا برگردون … !!!

…

 نظر دهید »

شاید که بیایم ....

27 دی 1395 توسط مهديه عزيزي

شاید این بار بیایم؛ ولی این بار تمام امیدم به شماست.

 نظر دهید »

بخوان دعای فرج...

27 دی 1395 توسط مهديه عزيزي

 نظر دهید »

لبخند خدا..

27 دی 1395 توسط مهديه عزيزي

از تصادف شدیـــد جان سالم بدر برده بود!!!
و می گفت زندگی خود را مدیون ماشــین مدل بالایش است.
و خــدا همچنان لبخـــند می زد …

 نظر دهید »

دلم خدا میخواهد....

27 دی 1395 توسط مهديه عزيزي

دلم کمی خدا میخواهد …

کمی سکوت …

کمی آخرت …

دلم دل بریدن میخواهد …

کمی اشک …

کمی بهت …

کمی آغوش آسمانی …

دلم یک کوچه میخواهد بی بن بست ! و یک خدا ؟!

تا کمی با هم قدم بزنیم

فقط همین …

 نظر دهید »

مهدی درون غار....

27 دی 1395 توسط مهديه عزيزي

من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم

از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس

من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند

من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن

از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست

من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم

از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!

طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است

از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!

شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد

من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!

به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من

مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!

دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن

که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!

هزاران بار من رفتم،ولی شرمنده برگشتم

ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!

???? سید علی خامنه ای ????

 نظر دهید »

ن

15 آبان 1395 توسط مهديه عزيزي

 

مهدی جان

دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود،جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است ،اشک سرخ می بارد .به خودم می گویم آقایم باز هم نیامد .

درست جمعه هاوقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود،با خودمان می گوئیم این درد عاقبت مرا خواهد کشت و بعد به خودم نهیب میزنم که “اوخواهدآمد” و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم ،مهدی جان درست که من بد و لایق تو نیستم اما….

 

 

 


برچسب‌ها: اشعار مهدویت

 1 نظر

دلت با خدا باشد

08 آبان 1395 توسط مهديه عزيزي

اگر دلت با خدا صاف باشد،

خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هایت برای خدا باشد،

اگر حتی برای او عاشق شوی،

آن وقت بدی نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود.

                                                                                                     ( شهید منوچهر مدق)

 1 نظر
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

انتظار

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شناخت حجت
  • حدیث
  • سبک شهدا
  • داستانک

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس